میر سپهر



دوستم همیشه بهم میگفت که تو برخوردهای اجتماعی فرار گزینه ی اولته. قطعا باهاش موافقم. از دید ناخودآگاهم انسان ها برام دو دستن : ۱. کسانی که از برخورد باهاشون احساس راحتی ندارم که بگذریم و ۲. کسانی که قصد از دست دادنشونو ندارم. برخوردام با دسته ی دوم به قدری کوتاهه که نکنه دلشونو بزنم.

از بین آدمای داستانم کسی بود که برای اینکه ازش دور نشم هیچ وقت باهاش برخورد نکردم. این موضوع دقیقا همون فراره معروفمه ولی این مطلب به معنای اینه که در نهایت نتونستم فرار کنم اما اینو میگم چون به قول دوستی: "میگم تا دیگه دوتایی نباشه" و با نوشتن، نه تنها یه واقعیتو در حد کلمات کوچیک میکنم بلکه از اونجایی که میدونم ثبت شده میتونم بدون نگرانی از دم دست حافظم پاکش کنم.


بودن یا نبودن؟ مسئله این است! آیا شریف‌تر آنست که ضربات و لطمات روزگار نامساعد را متحمل شویم و یا آنکه سلاح نبرد به دست گرفته با انبوه مشکلات بجنگیم تا آن ناگواری‌ها را از میان برداریم؟ مردن . خفتن . همین و بس؟ اگر خواب مرگ دردهای قلب ما و هزاران آلام دیگر را که طبیعت برجسم ما مستولی می‌کند پایان بخشد، غایتی است که بایستی البته البته آرزومند آن بود. مردن . خفتن . خفتن، و شاید خواب دیدن. آه، مانع همین جاست.

در آن زمان که این کالبد خاکی را به دور انداخته باشیم، در آن خواب مرگ،‌ شاید رویاهای ناگواری ببینیم! ترس از همین رویاهاست که ما را به تأمل وا می‌دارد و همین گونه ملاحظات است که عمر مصیبت و سختی را اینقدر طولانی می‌کند. زیر اگر شخصی یقین داشته باشد که با یک خنجر می‌تواند خود را آسوده کند کیست که در مقابل لطمه‌ها و خفت‌های زمانه، ظلم ظالم، تفرعن مرد متکبر، ‌آلام عشق مردود، درنگ‌های دیوانی، وقاحت منصب‌داران، و تحقیرهایی که لایقان صبور از دست نالایقان می‌بینند، تن به تحمل در دهد؟ کیست که حاضر به بردن این بارها باشد، و بخواهد که در زیر فشار زندگانی پرملال پیوسته ناله و شکایت کند و عرق بریزد؟

همانا بیم از ماورای مرگ،‌ آن سرزمین نامکشوفی که از سرحدش هیچ مسافری برنمی‌گردد شخص را حیران و ارادۀ او را سست می‌کند، و ما را وا می‌دارد تا همه رنجهایی را که در حال کنونی داریم تحمل نماییم و خود را به میان مشقاتی که از حد و نوع آن بی‌خبر هستیم پرتاب نکنیم! آری تفکر و تعقل همه ما را ترسو و جبان می‌کند، و عزم و اراده، هر زمان که با افکار احتیاط‌آمیز توأم گردد رنگ باخته صلابت خود را از دست می‌دهد، خیالات بسیار بلند، به ملاحظۀ همین مراتب، از سیر و جریان طبیعی خود باز می‌مانند و به مرحلۀ عمل نمی‌رسند و از میان می‌روند . خاموش! . افلیای زیبا! . ای پری، هر وقت دعا می‌کنی گناهان مرا نیز به خاطر داشته باش،‌ و برای من هم طلب آمرزش بکن.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها